کد مطلب:41704 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

محبوب خدا











یك روز كه به آب نیاز داشتم، به قصد تطهیر به منزل آمدم. هر چه صدا كردم:

حسن! حسین! فضه! هیچكس جوابم نداد. (دریافتم كسی در منزل نیست) ناگهان صدایی از پشت سر شنیدم كه مرا به نام می خواند: اباالحسن! عمو زاده پیامبر!من سر برگرداندم اما چیزی ندیدم. یك مرتبه متوجه شدم سطلی از طلا مملو از آب زلال به دست دارم كه حوله ای نیز بر آن آویخته شده است!

نخست حوله را برداشته بر دوش راستم گذاشتم و سپس دستی بر آن رساندم كه ناگهان آب در دستانم جاری شد و از آن وضوی كاملی ساختم. و همین كه نیاز به آب برطرف گشت سطل نیز ناپدید گشت و من فهمیدم چه كسی آن را پس گرفت!شگفتا كه آب در نرمی همانند كرده و در طعم و شیرینی همچون عسل و در خوش بویی بسان مشك بود!

در اینجا رسول خدا(ص) تبسمی فرمود و آن حضرت را در آغوش كشید و میان دیدگانش را بوسید. آنگاه فرمود:

اباالحسن! مژده باد بر تو، آن سطل و آب و حوله كه دیدی همه از بهشت و فردوس برین بود... در شگفتم از مردمی كه مرا به خاطر محبت و علاقه ای كه به تو دارم سرزنش كنند در حالی كه خدای متعال و فرشتگان او بر فراز آسمان تو را دوست دارند.

[صفحه 144]

قال علی (ع): شككت اننی علی غیر طهر، فاتیت منزل فاطمه فنادیت یا حسن! یا حسین! یا فضه! فلم یجبنی احد، فاذا بهاتف یهتف من ورائی و هو ینادی یا اباالحسن! یا ابن عم النبی! التفت.

فالتفت غاذا انا یسطل من ذهب و فیه ما و علیه مندیل فاخذت المندیل فوضعته علی منكبی الایمن و اومات الی الما فاذا الما یفیض علی كفی فتطهرت و اسبغت الطهر و لقد وجدته فی لین الزبد و طعم الشهد و رائحه المسك ثم البفت و لا ادری من اخذه.

فتبسم النبی فی وجهه و ضمه الی صدره قبل ما بین عینیه، ثم قال: یا اباالحسن! الا ابشرك! ان السطل من الجنه و الما و المندیل من الفردوس د الاعلی... افیلومنی الناس علی حبك و الله تعالی و ملائكه یحبونك من فوق السماء!.[1] .

[صفحه 145]



صفحه 144، 145.





    1. بحار، ج 39، ص 16.